از "ندا" یک اسم ماند و یک تصویر. اسمی که مظهر تمام پاکیها در برابر پلیدیها شد و تصویری که تا زنده هستیم در ذهنمان خواهد ماند. تصویری که روزی در یکی از میدانهای تهران به مجسمه ای با شکوه تبدیل خواهد شد تا به هر ایرانی در نسل بعد یادآوری کند که "آزادی مجّانی نیست".
بابک داد در مقاله اخیر خود مطلبی در مورد ندا و آن آخرین نگاهش نوشته بود که فکر کردم جای ذکر دوباره داشته باشد. او می نویسد:
"يکی از نزديکان صحنه قتل «ندا آقاسلطان» از لحظه افتادن او روی آسفالت نوشته است. می گويد: «وقتی ندا افتاد، ناله ای کرد. ناباورانه به فواره خون از سينه اش نگاهی کرد و روی آسفالت افتاد! از گلويش صدای «خُر خُر» می آمد. داشت خون بالا می آورد. جيغ می زدم. ياد همه دخترهای خانواده ام افتادم. يکی فرياد ميزد:«ندا. نرو. ندا..» ناگهان چشمان او به جايی در آسمان خيره ماند و تمام کرد. اما صدای «خُرخُر» گلوی ندا، هنوز کابوس شب و روز من است.»"
منبع: http://news.gooya.com/politics/archives/2009/08/092799.php
بابک داد در مقاله اخیر خود مطلبی در مورد ندا و آن آخرین نگاهش نوشته بود که فکر کردم جای ذکر دوباره داشته باشد. او می نویسد:
"يکی از نزديکان صحنه قتل «ندا آقاسلطان» از لحظه افتادن او روی آسفالت نوشته است. می گويد: «وقتی ندا افتاد، ناله ای کرد. ناباورانه به فواره خون از سينه اش نگاهی کرد و روی آسفالت افتاد! از گلويش صدای «خُر خُر» می آمد. داشت خون بالا می آورد. جيغ می زدم. ياد همه دخترهای خانواده ام افتادم. يکی فرياد ميزد:«ندا. نرو. ندا..» ناگهان چشمان او به جايی در آسمان خيره ماند و تمام کرد. اما صدای «خُرخُر» گلوی ندا، هنوز کابوس شب و روز من است.»"
منبع: http://news.gooya.com/politics/archives/2009/08/092799.php
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر